پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

پرنیای مامان

مسافرت به قشم

    عزیزکم ما تصمیم گرفتیم ١٠ بهمن ٩٢ به همراه مامان جون و بابا جون و خاله مینا به قشم سفر کنیم .   تو راه وقتی به یزد رسیدیم به خونه عمه نسرین رفتیم تا یه کم اونجا استراحت کنیم .   اینم چند تا عکس از تو و پارسا جونم پسر عمه نسرین                       بعد یک روز استراحت به قشم رفتیم . سفر خوبی بود و خیلی خوش گذشت . تو هم دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی . از اونجا کلی برات خرید کردم . عکس هایی که تو کشتی ازت گرفتم         ...
21 بهمن 1392

عکس های 2 تا 5 ماهگی

  گلچینی از عکس های دخترم در ادامه مطلب ...       اینجا 40 روزه بودی  میخواستیم بریم عروسی                 3 ماهگی               اینجا نمیدونم از چی ترسیدی  همیشه وقتی می ترسی دستات اینجوری میشه           4 ماهگی          ...
21 بهمن 1392

تولد نی نی نازم

    فرزندم . نور چشمم . پاره تنم ...       تو آمدی با نگاه شیرینت با گرمای دلپذیرت با نگاه بی نظیرت .     چگونه برایت از شادیم بگویم ؟ از شوق دیدارت ... از لحظه تولدت ...     تو آمدی و به زندگیمان رنگ تازه ای دادی ... چونان رنگ گلهای بهشتی با عطری دلاویز و به غایت مدهوش کننده ...     تو قدم های کوچکت را به این دنیا نهادی و بهترین حس زندگیم یعنی مادر شدن را به من هدیه کردی .               پرنیا در بیمارستان چمران تهران توسط دکتر شهاب ال...
20 بهمن 1392

نام گذاری نی نی

    عزیز دلم ... من و بابا بعد از کلی جستوجو بین اسامی دختر اسم پرنیا رو برات انتخاب کردیم چون هم معنیش قشنگه و هم اسم اصیل ایرانیه اما بابا از ته دل خیلی موافق این اسم نبود وبازم می گشت تا شاید اسم بهتری پیدا کنه برای همین ما نتونستیم برای روز تولدت اسمت رو تعیین کنیم.     ولی بالاخره 10 روز بعد تولدت  بابا با اسم قشنگ پرنیا موافقت کرد چون تو ناز گل مثل اسمت به لطافت حریر و ابریشم هستی و این اسم برازنده توست .       معنی پرنیا : حریر     &nb...
9 بهمن 1392

هدیه خدا

    در تاریخ 19 آذر 91 در یک روز سرد پاییزی متوجه شدیم که خدا یه فرشته کوچولو به ما هدیه داده است که قراره با آمدنش زندگی ما را گرم تر کند و بعد از چند ماه معلوم شد که این فرشته یه دختره...       اینم عکس سونوگرافی دخترم در ماه 7 بارداری                 ...
8 بهمن 1392

مادرانه

      درست زمانی که بین همه اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشوی بنشینی بر سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی آن زمان است که خدا نعمتش را .... منتش را ... بر سرت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت کند قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام میشود . یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وام مادرانه می گیری...   به همین تسهیل بی بدیل خودت به میل خودت خود را از دفتر اولویت ها داوطلبانه خط می زنی و یک نفر را مادرانگی می کنی تا انتهای زندگی .......             ...
6 بهمن 1392
1